گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 71
یار پاکباخته امام زمان(ع)








گذري بر زندگانی و تشرفات مرحوم حاج قدرت الله لطیفی , عضو هیأت امناي مسجد مقدس جمکران اي مردم، اگر مرغی از شما
گم شود به همه جا سر میزنید تا آن را بیابید. چگونه است که غافلید و دنبال امام گمشدة خود نمی گردید؟ مرحوم حاج قدرت
الله لطیفی به سال 1304 شمسی، در محلۀ عین الدوله شهر تهران چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی گرایش قابل توجهی
به امور دینی و ولایی در او نمایان بود. پس از گذراندن دوره ابتدایی به مدرسه علمیه حاج ابوالفتح، واقع در میدان قیام، رفت و
تحصیل علوم دینی را در زيّ طلبگی آغاز نمود. از جمله ویژگیهاي ممتاز آن مرد خدا این بود که از نوجوانی به نماز جماعت
علاقه و توجه خاصی داشت. در یکی از نمازهاي جماعت آن ایام بود که بزرگترین تحوّل زندگی او اتفاق افتاد. قدرت الله
نوجوان شبی براي شرکت در نماز جماعت به مسجد فائق رفته بود. پیرمردي روحانی و آسمانی با لباسهایی ژنده و مندرس از امام
جماعت مسجد اجازه میخواهد بین دو نماز دقایقی کوتاه براي نمازگزاران صحبت کند. پس از اذن امام جماعت، وي جملاتی را
دربارة امام عصر(ع) و غربت آن حضرت و لزوم انتظار ایشان بیان میکند و در ادامه با سوز و گداز میگوید: اي مردم، اگر مرغی
از شما گم شود به همه جا سر میزنید تا آن را بیابید. چگونه است که غافلید و دنبال امام گمشدة خود نمی گردید؟ این عبارات در
وجود مستعد، قلب پاك و جان شیفته او چنان آتشی برپا میکند که تا آخرین لحظۀ حیات در وجودش زبانه میکشید و تمام عمر
« سید کریم کفّاش » را با یاد آن عزیز میگذراند. همزمان با این ماجرا و در همین ایام به پیشنهاد یکی از دوستان، به محضر مرحوم
که یکی ازاولیاي الهی و مرتبطان با ساحت مقدّس حضرت ولی عصر(ع) بود شرفیاب میشود. آقاي لطیفی خود نقل میکرد که
شما » : مرحوم کفّاش به دوست همراهم که معرّفم نیز بود، گفت شما اگر میخواهید میتوانید بروید. بعد از آن به من اشاره کرد که
مجلس که خلوت شد و با مرحوم کفّاش تنها شدم مرا کنار خویش نشانده، فرمود: شبهاي جمعه در منزل ما مجلس «! بمانید
روضهاي خصوصی برپاست و شما از این هفته حتماً تشریف بیاورید. حضرت مهدي سلام الله علیه سفارش شما را به ما کردهاند.
هر وقت تمایل داشتید میتوانید به اینجا تشریف بیاورید و در تمام ساعات هر روز هفته، در منزل به روي شما باز است. اولین
جلسهاي که به مجلس روضه رفتم، حضور افراد برجستهاي مانند: شیخ مرتضی زاهد، شیخ محمد حسین زاهد، حاج مقدس ، آقا
یحیی سجادي ، شیخ رجبعلی خیاط، که بعضی وقتها به آن جلسه تشریف میآورد، توجهم را به خود جلب کرد. آقاي لطیفی تا
من » : پایان عمر مرحوم کفّاش در محضر ایشان شاگردي کرد. مرحوم کفّاش پیش از مهاجرت به نجف به آقاي لطیفی فرموده بود
هرچند مرحوم لطیفی به واسطۀ تعلق خاطر جدّي که به ایشان پیدا نموده بود راهی نجف .« به نجف میروم و دیگر مرا پیدا نمیکنید
میشود ولی پیش از آنکه به استاد برسد ایشان دار فانی را وداع گفته بود و براي همیشه میان آندو جدایی میافتد. اندکی بعد،
مرحوم لطیفی به تهران بازگشت. پس از مدتی سکونت و تحصیل در قم، شوق و ارادت به آستان مقدس امام هشتم(ع) او را به
مشهد کشاند. زندگی در مشهد هرچند شیرینیهاي خاص خود را داشت، در عین حال، به مرور ایام طعم بعضی از سختیها را به
صفحه 48 از 59
مرحوم لطیفی چشاند. هزینههاي تحصیل مرحوم لطیفی همچنان با پدر بزرگوارش بود و او به جهت اشتغال به تحصیل امکان فعالیت
اقتصادي و کسب درآمد را نداشت. در همین ایام بود که مشکلات مالی پدر و فاصلۀ زیاد میان تهران و مشهد شرایطی را به وجود
آورد که ناچار به خرید نسیه از مغازهداران شد. مقدار نسیهها که زیاد شده بود مغازهداران از دادن جنس به آن مرحوم امتناع
میکنند. ایشان به ناچار روزهاي سختی پس از این ماجرا تجربه میکند به شکلی که روزها از سر اجبار قصد روزه میکرد و تنها
سحري و افطاري که براي میل کردن در اختیار داشت چند جرعه آب بود. روز سوم که آن مرحوم براي زیارت و عرض حاجت به
حرم مطهّر میرود، پس از زیارت و اقامۀ نماز به منزل باز میگردد. با آب که افطار میکند از شدت ضعف از هوش میرود.
دقایقی که میگذرد دو نفر در حجره را میزنند و مرحوم لطیفی با نهایت ضعف برخاسته، در را برایشان باز میکنند. سه نفر به
داخل میآیند که در دیدارهاي بعدي براي او معلوم میشود که یکی از آن سه تن وجود نازنین امام عصر(ع) است. ایشان براي او
مائدهاي آسمانی، ذغال و دیگر ملزوماتی را که نیاز داشت آورده بودند. پس از آنکه افطار کرده، به حالت طبیعی خود
بازمیگردد، حضرت ولی عصر(ع) به او دستور میدهند که به تهران بازگردد و به تأسیس مدارس اسلامی همت گمارد. ایشان امر
مولاي خود را امتثال نموده، در تهران با تأسیس دارالتعلیم علوي جریان مدارس اسلامی را بنا مینهد. دانش آموزان مدرسۀ او در
مقایسه با دیگر مدارس اسلامی معرفت و توجه بیشتري نسبت به حضرت ولیعصر(ع) داشتند. او پیش از این نیز از سر عشق و
علاقهاي که به مولا و صاحبش داشت اقدام به برپایی مجالس دعاي ندبه ، در حدود 55 سال قبل، براي اولین بار نموده بود تا
مقدمات ظهور انفسی حضرتش فراهم آید.مرحوم لطیفی معتقد بود که پیش از ظهور آفاقی و فراگیر حضرت مهدي(ع) باید سیماي
دلرباي ایشان در انفس و قلوب مردمان نمایان شود و این ممکن نیست مگر با تحصیل معرفت نسبت به آن حضرت. به دست آوردن
معرفت نیز نیازمند توجه به آن وجود سراسر مهر و نور است. حلقههاي ذکر و جلسات دعا براي حضرت نیز سریعترین و سادهترین
راهی است که میتواند در این راستا نتایج فوقالعادهاي را به بار آورد. دیدار با حضرت حجّت سلام الله علیه یکی از آثار و
برکاتی بود که از این ابتکار نصیب او گردیده بود. برپایی مجالس ذکر مولا و تبلیغ مهدویت از جمله فعالیتهاي آن مرحوم بود که
تا آخرین روزهاي عمر مبارك و پر خیر و برکتش به آن اهتمام داشت و لحظهاي در انجام آن کوتاهی و تردید نمیورزید. شب
نیمۀ شعبان سال 1348 شمسی نقطه تحول بعدي در زندگی آکنده از خیر و برکت ایشان رقم میخورد. آن مرحوم خود نقل میکرد
که شب نیمه شعبان را در مسجد جمکران، در شرایطی به سر بردم که در آن ایام هیچ رونق و اوضاع مناسبی نداشت. احوال
نابسامان مسجد، به خصوص مسائل بهداشتی، وضوخانه و ... خیلی مرا منقلب و ناراحت کرد. تعداد زائران معدود مسجد، پاسی از
شب گذشته با آخرین سواريهاي موجود عازم قم شدند؛ اما من با اصرار زیاد و دادن مبلغی پول به خادم مسجد تا صبح در مسجد
ماندم. تمام شب را با حالی خوش مشغول به دعا و راز و نیاز و توسل بودم. در میانههاي شب بود که وجود مقدس امام عصر(ع)
همراه با دو نفر تشریف فرما گشته، نقشهاي را به دستم دادند و مرا مأمور به تجدید بناي مسجد نمودند. و اکنون پس از چهل سال
پیگیري و تحمل زحمتها و مرارتهاي بیشمار مسجد مقدس جمکران، چنان مورد توجه مردم قرار گرفته که تنها در هر شب نیمۀ
شعبان، پذیراي میلیونها زائر و مشتاق وجود مبارك امام زمان(ع) میشود. مرحوم لطیفی در مدت سکونت خود در تهران اقدام به
تأسیس و راه اندازي چند صندوق قرض الحسنه کرده، هماره تمام تلاش خود را براي خدمت به مردم و برآوردن حاجات مردم به
کار میبست. علاوه بر آنچه تاکنون برشمردیم موارد زیر نیز از آن مرد خدا به یادگار مانده است: ترمیم و توسعۀ بقعۀ حضرت
سکینه بنت امیرالمومنین(ع) در سوریه، امامزاده یحیی بن زید در افغانستان، و چندین امامزادة دیگر و عضویت در هیأت امناي آنها،
تأسیس دارالشفاي حضرت مهدي(ع) در جمکران، احداث درمانگاه حضرت ولی عصر(ع) تهران، بیمارستان حضرت مهدي(ع)،
بناي مسجد شاهزاده علی اصغر و حسینیه حضرت اسحاق مازندران و بنیادها، حسینیهها و خیریههاي متعدد دیگر در گوشه و کنار
کشور. آیت الله العظمی وحید خراسانی از مراجع عظام تقلید، ایشان را انسان کامل میدانست و آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
صفحه 49 از 59
بر این باور بود که با ازدست رفتن ایشان کسی نخواهد توانست جاي خالی او را پر کند و هیچ کس را مانند ایشان مسلط بر نفس
خود ندیده بودند. او که با سجایاي اخلاقی نیکو، و تحمل بس عظیمی که داشت بیننده را به شگفتی وا میداشت. مرحوم لطیفی به
معناي واقعی، زندگی خویش را وقف مردم نموده بود و با صبر و حوصلۀ تمام، ساعتها به درد دل مراجعهکنندگان گوش فرا
میداد و چنان بر این رویه اهتمام داشت که در این سالهاي آخر عمر هرگز ضعف و کسالتهاي ناشی از کهولت سن مانع
را « من أصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین فلیس بمسلم » پیگیريهاي مجدّانه ایشان در امور خلایق نگشت.همواره روایت شریف نبوي
به دیگران توصیه مینمود و در پیشگامیاش در عمل به این روایت، توجه هر بینندهاي را به خود جلب میکرد؛ چه آن مرحوم هر
روز خود را با پاسخگویی به تلفن مردم آغاز و نیز با آن به پایان میرساند. بزرگی این مرد خدا به حدي بود که هرچند بسیاري از
بزرگان و چهرههاي شاخص از ایشان استمداد میکردند و به بهترین حالت ممکن پاسخ خود را میگرفتند ولی با این حال هیچگاه
ایشان میان مسئولان و مردم عادي تفاوتی قائل نشد و در پایان عمر، در نهایت سادگی و بی آنکه تعلق خاطري به زخارف دنیا
داشته باشد زندگی را وداع گفت و حیات جاودان یافت. تمام روزهاي زندگی مرحوم لطیفی در تبلیغ دین خدا، تحبیب نام مولا و
ترویج فرهنگ ناب مهدوي عاري از هر نوع شوائب دنیوي و نیز گره گشایی از امور مسلمانان و بندگان خدا خلاصه میشد و
شبهایش سراسر به عبادت و مناجات و تضرع میگذشت. مثال همان که مولی الموحدین علی(ع) در خطبه متقین توصیف
فرمودند. در آخرین روزهاي عمرش، دوستان بسیار نزدیک از آن مرحوم شنیده بودند که در پایان مرداد ماه، سفري در پیش دارد
که دیگران وي را نخواهند دید، و به خدمت مولا صاحبالزمان(ع) بار خواهد یافت. هنگامه غروب روز یکشنبه پنجم شعبان
المعظم، مصادف با بیست و هشتم مرداد پس از یک هفته بیهوشی، وعدهاي که به او داده شده بود، تحقق یافت و توفیق بار یافتن به
آستان مقدس حجّت حیّ خداوند سلام الله علیه نصیبش گشت. امید که در آیندهاي نه چندان دور، شاهد ظهور آفاقی امام
موعود حضرت صاحب الامر(ع) باشیم و همگی در کنار هم در آستان مقدسش به خدمتگزاري مفتخر گردیم. انشاءالله روحش شاد
دعا براي امام زمان(ع) در شب 23 ماه رمضان
از امامان معصوم(ع) چنین نقل شده است: این دعا را در شب بیست و سوم ماه مبارك رمضان در حال سجده، ایستاده، نشسته، و در
همۀ حالات تکرار میکنی و نیز در همۀ اوقات این ماه و هر قدر که میتوانی و هر موقع از دوران زندگیات به یادت آمد
میخوانی، بعد از تمجید خداي و درود بر پیامبر(ص) میگویی: اللّهمّ کن لولیّك الحجّ ۀ بن الحسن، فی هذه السّاعۀ و فی کلّ
ساعۀٍ، ولیّاً و حافظاً، و قائداً و ناصراً، و دلیلًا و عیناً، حتّی تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلًا. 1 خداوندا، ولی و برپاکننده امرت،
محمد، زادة حسن، مهدي را، که برترین درودها و سلامها بر او و پدرانش باد، در این ساعت و در همه ساعتها، سرپرست،
نگهدار، راهبر، یاور، راهنما و پشتیبان باش تا او را [نه از سر زور بلکه] به اختیار [مردم] در زمین جایگاه بخشی و او را در درازا و
. پهناي زمین بهرهور و کامران سازي. ماهنامه موعود شماره 80 پینوشت: 1. مصباح المتهجّد، ص 630 ؛ المصباح، ص 779
زرینههاي سیاه
صبر کنید! شما را به خدا صبر کنید!... صداي لرزان اُم سالم بود که با این درخواست، زاویۀ نگاه ها را به سمت خود چرخاند...
چه شده؟ چرا مانع خواندن حکم میشوي؟ کوچهاي نه چندان دراز، که از کنار هم قرار گرفتن چند خانۀ گلی در کنار هم تشکیل
شده بود. کوچهاي دیوار به دیوار کوچههاي فرعی مثل هم. آفتاب شهر کوفه مثل همیشه گرم و سوزان میتابید و شهر را یکسره در
گرمایی طاقتفرسا گداختهتر میکرد. همه چیز به خوبی سپري میشد. تا آنکه در همان خانه، میان همان کوچۀ نه چندان دراز بار
دیگر کوبیده شد. در خانه با صداي زوزهاي به نرمی باز شد و غلامی تنومند با احتیاط به بیرون سرك کشید. به دنبال او، زنی با
صفحه 50 از 59
دودلی پایش را گذاشت داخل کوچه و با پاي دیگر در را نگه داشت تا پشت سرش بسته نشود. سپس رو به جوانی با موهایی
ژولیده که لباس بلند عربی نیز در بر داشت و به دیوار روبه رو تکیه داده بود، گفت: رفتهاي برایم مأمور آوردهاي؟ به خیالت
میخواهی مرا از محکمه بترسانی. من براي پولهایم زحمت کمی نکشیدهام تا بتوانی به راحتی آن را از چنگم درآوري. جوان
زهرخندي زد و گفت: تو نیز هر چه میخواهی، خودت را میان کنیزان و غلامانت پناه بده اما بدان خیانت در امانت جرم کمی
نیست. آن هم در امانت من و دوستم صَ خَر که هر دو از توانگران اهل حجاز هستیم. زن ابرو در هم کشید که: مراقب حرف
زدنت باش، جوان! من نمیدانم که دوستت خواسته سر تو کلاه بگذارد یا آنکه هر دوي شما قصد دارید سر من حیلهاي سوار کنید.
اما این را میدانم که آنچه، یک سال پیش به من سپردید، سه روز پیش سالم و بدون کم و زیاد، از من باز پس گرفتید. من آنقدر
دارم که محتاج زرینههاي تو نباشم. آنقدر که مالم، مالم میکنی، براي من خرج چند روز کارگران نخلستانهایم است. نه مثل تو،
سود یک سال تجارت از شام. زن و جوان، وقتی به خود آمدند. کوچۀ باریک از جمعیّت لبریز شده بود و همهمهها نیز با سکوت
آن دو، رفته رفته، فرو کش کرد. پس جوان به مردمی که خیره به او، زن و حتّی مأموري که از طرف محکمه براي بردن زن آمده
بود، مینگریستند، کرد و گفت: اي مردم! شاهد باشید که این زن به امانتی که من و رفیقم صخر سال گذشته، به امانت، نزدش
گذاشته بودیم، خیانت کرد. و با وجود اینهمه تمکّن مالی حتّی حاضر نیست براي جبران خیانتش، بخش اندکی از مالش را به من
بدهد. شما را به خدا آیا این انصاف است؟ لحظهاي بعد، صدایی از میان جمعیّت به هم فشرده، که معلوم نبود از آن کیست به
حمایت جوان بلند شد: اي اُم سالم! این کارها از تو بعید است. تو کسی نبودي که بخواهی به امانت کسی خیانت کنی... و صدایی
دیگر که از پیر بودن صاحب صدا خبر میداد، رشتۀ کلام را در دست گرفت: فکر قیامت را نکردي آخر، روز حساب و کتابی هم
هست...؟ و به دنبال آن صداهاي دیگر به حمایت جوان و محکومیت اُم سالم به هوا برخاست. اُم سالم، چادر عربیاش را روي سر
جابهجا کرد، پس قدمهایش را به مردم سمت جمعیّت روانه کرد و گفت: اي مردم! من سالهاي سال است که در همسایگی شما
زندگی میکنم. کی تا به حال چنین گناهی از من سر زده که این بار دوم باشد. از طرفی شما که هنوز همۀ ماجرا را نمیدانید چرا
بیجهت، حق از کفم ربوده و به او تقدیم میدارید... او امانتش را از من باز پس گرفته و اما اینک آمده تا با حیلهاي تازه، کیسهاي
دیگر را از آن خود کند. در این وقت، مأمور که از صحبتها کلافه شده بود، قبل از آنکه اُم سالم یا جوان بخواهند حرفی بزنند، با
قلدري و به جمعیّت، غرّید که: این شهر، براي خود، محکمه و قاضی دارد. بهتر است، به آنجا بروید تا قاضی میانتان حکم کند.
جناب قاضی، به درخواست این جوان نامهاي پی او گسیل داشت تا بیایم و اُم سالم را با خود به محکمه ببرم. پس از این صحبتها،
کوچه راهی از میان جمعیّت به هم فشرده لحظه به لحظه باز شد و جوان و به دنبال او اُم سالم و پشت سر آن دو، مأمور حکومتی و
مردم به سوي محکمه به حرکت در آمدند. زندگی در شهر کوفه، پر هیاهو و با جنب و جوش، چون رودي بر بستر نرم و لطیف
خاك جریان داشت. همه چیز عادي و مثل هر روز مینمود، و تنها اتّفاق عجیب و سؤالبرانگیز، عبور جمعیتی با هم، آن هم از میان
کوچه پس کوچههاي شهر بود. همین مسئله، برخی را به سوي جمعیّت میکشاند تا شعلۀ سرکش کنجکاوي خود را با پرس و جو
مهار کنند. برخی هم سعی داشتند تا با بساطشان را روي دست و در جمع گروه، عرضه کنند. سبدهاي بافته شده از شاخههاي
نخل... طبقهاي خرما بر سر، جاروبهایی با دسته کوتاه یا دستۀ بلند، با تلنگرهاي مأمور، گاه پس میکشیدند، اما چند کوچه آن
طرفتر، بار دیگر به مردم میپیوستند... سرانجام به کوچهاي رسیدند که در محکمه از روبرو نمایان شد. و اُم سالم، به یاد آورد
دقیقاً یک سال پیش، وقتی این جوان با دوست خود صَ خَر سراغش آمدند و سود سرمایۀ خود را نزد او گذاشتند و هنگامی که
شرط تسلیم امانت را با او در میان گذاشتند، او هرگز گمان نمیبرد، همان شرط، سرانجام پایش را به محکمه باز کند، چون همیشه
چنان ساده و راحت کارش را میکرد و به کسی آزار نمیرساند، تا آنجا که در بین مردم به ضعف عقل معروف شد. تا مبادا سر و
کارش به قاضی و مأمور بیفتد... این هم محکمهاي که میتواند حقّم را از تو باز ستاند... با صداي جوان، پردة افکار اُم سالم پاره
صفحه 51 از 59
شد. پلکی زد و قطرة اشکی داغ از گوشۀ چشمش به روي گونهاش سُر خورد. کوچۀ باریک منتهی به محکمه، سخاوتمندانه، سیل
جمعیّت را از دل خود عبور میداد و به درون محکمه سرازیر میکرد. لختی بعد، جوان و اُم سالم، هر کدام در جایگاه مخصوص
که ،« هبیره » . خود، مقابل مسند قضاوت قاضی، حاضر شدند... دقایق اوّلیۀ پس از ورود، با سکوت سنگین و کشداري همراه بود
نگاهش دائماً دور تا دور فضاي محکمه چرخ میخورد، به این فکر میکرد که دگر چه باید بگوید تا کیسهها را از آن خود کند...
چون به او مربوط نبود، اُم سالم، شرط تسلیم امانت را عمل نکرده است. و از آن سو، اُم سالم که آرام به نظر میرسید، اما درونش
طوفانی از وحشت و اضطراب به پا شده بود که قلبش را دستخوش امواج سهمگین خود ساخته بود:... قاضی، به بالش کوچکی که
در جایگاهش بود، تکیه داد و نفسی تازه کرد و به آرامی رو به اُم سالم گفت: اُم سالم تو هستی؟ قلب اُم سالم، به یک باره فرو
ریخت و خیره به قاضی گفت: آري، جناب قاضی. این جوان که هبیره نام دارد، امروز صبح، نزد من آمد و شکایتی را علیه تو
عنوان کرد. اینکه، یک سال پیش پولی به مبلغ یکصد دینار زر، نزد تو به امانت گذاشتند و همان جا از تو تعهد گرفتند که تا وقتی
هبیره و دوستش صَخَر، هر دو، براي پس گرفتن پول، نزد تو نیامدند، کیسه را به یکی از آن دو، تحویل ندهی. آیا قبول داري که با
تو چنین شرط کردند که در غیاب یکی، کیسه را به دیگري ندهی؟ اُم سالم با صداي ضعیف و غمباري پاسخ داد: قبول دارم. و
اما هبیره، میگوید، امروز که براي طلب کیسۀ زر آمده، آن را نزد تو نیافته، گویا، تو بر خلاف آنچه براي تسلیم امانت شرط کرده
بودند، کیسه را به صَخَر، دادهاي و او رفته است. آیا قبول داري؟ آخر، جناب قاضی، سه روز پیش... قاضی برآشفت، اُم سالم، تنها
پاسخ مرا بده، و سؤالش را بار دیگر تکرار کرد. آري، قبول دارم. هبیره، در این وقت که اوضاع را به نفع خود میدید، پس از
کسب اجازه براي صحبت، گفت: جناب قاضی، او اگرچه به تعهد خود، در قِبال امانت ما، عمل نکرده، اما با این حال، من
نمیخواهم به خاطر این خیانت، مجازات شود. تنها کیسه زري بدهد، کفایت میکند. قاضی رو به اُم سالم پرسید: آیا صحبتی براي
دفاع از خود داري؟ و او انگار که بخواهد، بغضش را فرو بخورد، آب دهانش را به سختی فرو داد و اندوهبار گفت: آري،
درست، سه روز پیش، صَ خَر، شریک و دوست هبیره نزد من آمد، و گریان و نالان گفت که هبیره از دنیا رفته است... هبیره، وسط
سخنانش پرید و با ریشخند رو به جمعیت گفت: عجب، میبینید که من نمردهام... صداي همهمۀ جمعیت که تازه از ماجرا، مطلع
شده بودند، بالا گرفت و زمزمههایی از گوشه و کنار، شنیده شد. آنها که عقبتر بودند، گردن میکشیدند تا از بالاي شانۀ آنها که
جلوتر ایستاده بودند، طرفین دعوا را ببینند. قاضی با اشارة دست، جمعیّت را به سکوت دعوت کرد و از ام سالم خواست تا ادامه
دهد... صخر به من گفت که در مراسم کفن و دفن هبیره، متحمّل خرج فراوانی شده و به این دینارهاي زر، احتیاج پیدا کرده تا
پول طلبکاران را پس بدهد. من گرچه در ابتدا، شرط میانمان را یادآور شدم اما او چنان گریه میکرد که اشکها و نالههایش اهل
خانه و حتی برخی همسایگان را متأثر ساخت و همگان شاهد این ماجرا هستند. غلام که در میان جمعیّت ماجرا را دنبال میکرد،
دائماً با تکان سر حرفهاي اُم سالم را تأیید میکرد و اما جناب قاضی، من باز هم زرینهها را به او ندادم تا اینکه به التماس و انابه
گفت: هبیره، هیچگاه زنده نمیشود زنده نمیشود تا با من بیاید و پولها را از تو بگیرم. و گفت: شرط تسلیم امانت، وقتی مورد
قبول است که هر دوي ما زنده باشیم و امکان حضور همزمان ما نیز نزد تو، وجود داشته باشد. اما وقتی هبیره از دنیا رفته، پس این
شرط هم از تو برداشته میشود ... دهان اُم سالم خشک شده بود. کف دستانش عرق کرده بود و او در حالی که اشک در
چشمانش جمع شده بود، با تضرع افزود: خدا میداند که قصد من جز خیر نبود و خواستم تا با پس دادن امانت، اندوه از دست
دادن شریک و رفیقش را اندکی مرهم گذاشته باشم. آخر، من از کجا میدانستم که او، قصد حیله دارد و چشم بر مال و دارایی من
دوخته است. او با همدستی همین جوان، که این گونه مظلومانه اینجا ایستاده است. هبیره، گرهاي بر ابروهاي سیاه خود انداخت:
کدام حیله؟ تو میخواستی سادگی نکنی و حرف هر کسی را نپذیري. چرا من باید به خاطر سادگی تو، سرمایهام را از دست بدهم.
و اما جناب قاضی، از شما در خواست دارم که لطف بفرمایید و هر چه زودتر حقم را از این زن بگیرید... قاضی زیرچشمی به اُم
صفحه 52 از 59
سالم که با گوشۀ چادر عربیاش، خط اشکی که روي صورتش پهن شده بود را پاك میکرد، نگاهی انداخت و بعد رو به هبیره
پرسید: چه مدتی است که از صخر بیخبري؟ و او با لکنت پاسخ داد؛ مدّتهاست او را ندیدهام و مطمئنم که تا پایان عمرش نیز او
را نخواهم دید تا حقّم را از او بگیرم... جوان در حالی که پایش را لاي در گذاشته بود تا جلوي بسته شدنش را بگیرد، خشمگینانه
فریاد زد: فکر نکن، اگر در خانهات بمانی، دست کسی به تو نمی رسد. مطمئن باش میروم و با مأمور باز میگردم. و در این
حال، خود را از میان در به داخل کوچه کشید. در خانه یک باره به هم کوبیده شد و صداي آن بر صورت سکوت کوچه چنگ
انداخت... هبیره، گرچه پس از این سخن، ساکت شد اما نگاهش که دائماً دور تا دور فضاي محکمه میخورد خبر از اضطرابی
میداد که او را به بازي گرفته بود. و قاضی غرق در فکر به ریش بلندش دست کشید و هنوز براي این سؤال که چگونه هبیره و
صخر، هر دو به فاصلۀ زمانی سه روز، براي باز پس گیري امانت نزد اُم سالم رفتهاند، جوابی قانع کننده پیدا نکرده بود. پس این بار
محکمتر از هبیره پرسید: آیا مطمئن هستی که جز حقیقت بر زبانت جاري نمیکنی و بین تو و صخر، نقشهاي وجود نداشته است.
بله، جناب قاضی! من و صَخَر، هر دو از خاندانی اصیل و توانگر هستیم و این زرینهها نیز سود تجارتمان بود. گذشته از این حرفها،
مال دنیا چه ارزشی دارد که به خاطر آن بخواهم دروغ بگویم یا تهمتی بزنم... اُم سالم که از آن همه گستاخی جوان، به ستوه آمده
بود، صدایش را بلند کرد و گفت: دروغ میگویی، آنقدر آسان و راحت که پیداست، حرفه و شیوة زندگیات، از همین راه
است. از خدا بترس که به خاطر همین مال، که تو آن را بیارزش میخوانی، آبرویم را نزد اهل خانهام بردي. با اشارة قاضی،
مأموران اُم سالم را آرام کرده و سر جایش نشاندند. قاضی پس از مکثی طولانی، خطاب به حاضران گفت: طبق آنچه در این
مجلس گفته شد چون اَُم سالم به شرط مورد تعهد خود در مقابل امانت گرفته شده، عمل نکرده و خصوصاً خود به این موضوع
اعتراف کرده، و با توجّه به آنکه هبیره، قصد شکایت نداشته و خواهان جریمه و مجازات نیز نمیباشد؛ طبق رأي صادره در این
محکمه، اُم سالم از همین امروز و پس از ختم جلسه، موظّف میشود که مبلغ یکصد دینار زر،... صبر کنید! شما را به خدا صبر
کنید!... صداي لرزان اُم سالم بود که با این درخواست، زاویۀ نگاه ها را به سمت خود چرخاند... چه شده؟ چرا مانع خواندن حکم
میشوي؟ جناب قاضی! از شما درخواستی دارم و آنکه، قبل از آنکه، حکم نهایی خوانده شود و من ملزم، به انجام آن شوم، از
علیبن ابی طالب(ع)، بیان شود تا ایشان نیز، نظرشان را اعلام فرمایند... ،« ابا الحسن » شما میخواهم تا اجازه دهید، این موضوع نزد
صداي اللهاکبر جمعیت که بدینگونه، حمایت خود را از نظر و پیشنهاد اُم سالم، نشان میدادند، به هوا برخاست. و قاضی، گرچه
بارها قضاوتش را با رأي ابالحسن به پایان رسانده بود، درخواست او را به آسانی پذیرفت. و دیري نپائید که همگی در پیشگاه
قضاوت علیبن ابی طالب(ع). حاضر شدند... موضوع بار دیگر از ابتدا بیان شد. و علی(ع) صبور و با حوصله و گاه با طرح سؤالاتی
از هبیره، که معلوم نبود چرا دائماً پیشانیاش خیس عرق میشد و نیز از اُم سالم، موضوع را دنبال میکرد. پس از لحظهاي، سکوت
همه جا را فرا گرفت، هر کس در نظرش حکمی را صادر میکرد. همه منتظر بودند تا ببینند، این بار، ابوالحسن چگونه میخواهد،
حقّی را به صاحبش برساند. یکی پیش خود گفت: شاید حق با هبیره باشد، اگر راست گفته باشد و صَ خَر به او هم خیانت کرده
باشد، بالاخره باید به هر طریقی، مال از دست رفتهاش را به دست بیاورد. و دیگري خیره به چهرة مستأصل اُم سالم، با خود اندیشید،
او هم تقصیري ندارد. خب، در آن موقعیت حساس، چه باید میکرد. شاید من هم اگر جاي او بودم، همین کار را میکردم. و کس
دیگري فکر کرد، صد دینار طلا از بیتالمال به هبیره بدهند و همه را خلاص کنند. اما گویا در ذهن علی (ع)، افکار زیادي وجود
داشت. اوّل آنکه، هبیره از کجا مطمئن بود که صَ خَر را هیچگاه ملاقات نخواهد کرد تا پول خویش را از او مطالبه کند. دوّم
آنکه؛ فاصلۀ زمانی سه روز، دقیقاً پس از باز پسگیري زرینهها، توسط صخر، خود جاي سؤال داشت. و دیگر دریافتن نگرانی و
افکار مشوش هبیره، در وقت سخن گفتن، براي چشمان تیزبین و هوش سرشار ابوالحسن (ع) کار دشواري نبود... با وجود همۀ این
مسائل، در ذهن خود، این سؤال را مطرح کرد که: اگر هبیره و صخر، با اُم سالم شرط کرده بودند، تا اگر یکی در غیاب دیگري
صفحه 53 از 59
آمدند و امانت را مطالبه کردهاُم سالم نباید، امانت را تسلیم کند. پس چگونه است که به فرض بی اطلاع بودن هبیره از آمدن
صَخَر، او نیز به تنهایی نزد اُم سالم آمده و امانت را مطالبه کرده؟ پس در این وقت، دیدگان نافذ و سیاهش را به چشمان کم نور و
نگران هبیره دوخت و پرسید: آیا تو شرط تسلیم امانت را محترم میشماري؟ معلوم است که برایم محترم است. یا اباالحسن! اگر
غیر از این بود، کار به اینجا نمیکشید. وقتی صخر تنها و بدون حضور من براي طلب امانت رفت، اُم سالم وظیفه داشت که از تسلیم
امانت خودداري کند تا وقتی که هر دو نفرمان حاضر باشیم. پس حضرت علی(ع) بیدرنگ فرمود: (پس در این صورت) اُم سالم
نیز وظیفه دارد که از تسلیم امانت به تو نیز خودداري کند تا وقتی که هر دو نفرتان براي تسلیم امانت حاضر شوید. با این حکم
خردمندانه. صداي تکبیر و بانگ شادي جمعیت، چون صاعقهاي، دل فضا را شکافت و لبخند رضایت، بر چهرة مردم و از همه بیشتر
بر لبان خشکیدة اُم سالم نقش بست. همه میدانستند که بیشک، صَ خَر فکر میکرد که در خانه، انتظار او و کیسۀ زرینهها را
میکشد و اما قاضی، با نگاهش، علی(ع) را پیروز از قضاوتی دیگر، و با همان آرامش همیشگیاش زیر نظر داشت. و هر چه فکر
لَوْلا عَلی، » : کرد به خاطر نیاورد، این بار، براي چندمین مرتبه است که پس از قضاوت علی ع) او، این جمله را بر زبان جاري میکند
شیدا سادات آرامی پینوشت ? با استفاده از: کتاب قضاوتهاي حضرتعلی(ع). .« لَهَلک عُمَر
یاد امام عصر (عج) در عید فطر
اي عبدالله! هیچ عید قربان و عید فطري براي مسلمانان نیست جز آنکه در آن روز غم و اندوه آل محمّد(ص) تازه میشود. عرض
کردم: چرا؟ حضرت فرمود: چون آنها حقّ خودشان را در دست دیگران میبینند. سیّد بزرگوار، علی بن طاووس دربارة ادب و
احترام معتقدان به مقام والاي امامت حضرت مهدي(ع) در روز عید فطر مطلبی را بدین شرح یادآور شده است: در روز عید فطر،
اگر آن حضرت، صاحب حکم و امر بودند و در مسند حکومت نشسته، همۀ مردم از آن حضرت فرمان میبردند، میبایست به
افتخار توجه و احسان خداوند به آن حضرت و تمامیّت قدرتش به حضرتش تبریک و تهنیت گفت. پس، به خود و عزیزان خود و
همۀ مردم جهان و به هر فردي که به واسطۀ امامت او و به برکت وجود او هدایت شده، و به وسیلۀ برکات دولت او خوشبخت شده
است؛ تبریک و تهنیت بگو. و اگر اعتقادت بر این است که آن حضرت واجبالاطاعه است، پس باید آثار اطاعت و یاري، در خشم
و غضب تو همراه خداي متعال که مولاي تو و مولاي اوست و خشم و تأسّف بر آنچه از فضل او از دست رفته است در چنین
روزي در چهرة تو هویدا گردد. زیرا که از شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه و غیر آن براي ما روایت شده است که حنّان بن
سدیر از عبدالله بن دینار از امام باقر(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: اي عبدالله! هیچ عید قربان و عید فطري براي مسلمانان نیست
جز آنکه در آن روز غم و اندوه آل محمّد(ص) تازه میشود. عرض کردم: چرا؟ حضرت فرمود: چون آنها حقّ خودشان را در
دست دیگران میبینند. سیّد بن طاووس در ادامۀ سخن میفرماید: آري، تو اگر دوران حضور حضرتش را در مقابل دیدگانت
حاضر میکردي، میدیدي که چگونه پرچم اسلام با عدل و داد به اهتزاز درآمده، احکام مردم با فضل و برتري شهرت یافته، همۀ
اموال در راه خدا به بندگان بخشیده میشود، و مردم را به آرزوهاي خوب مژده داده، و از آنها میپذیرند. و چگونه ایمنی و امنیّت،
همۀ مناطق دور و نزدیک را فرا گرفته، هر ناتوان و خوار و تنهایی را بهطور کامل یاري میکنند؟ و چگونه دنیا با خورشیدهاي
سعادتبخش خود روشن شده، دست اقبال سعادتش را بر هر زمین پست و بلندي گشوده است؟ و چگونه حکم باهر و سلطنت
پیروز و قاهر خدا در همه جا آشکار میشود، به طوري که عقلها و دلها شادمان میشوند و همۀ آفاق کران تا کران از نور و
روشنایی پر میشود؟ اي برادر! سوگند به خدا، اگر چنین مدینۀ فاضلهاي در برابر دیدگانت مجسّم شود، در همچو عیدي که به
آمدن آن مسرور و خوشحال بودي عیشت مکدّر شده، به هم خواهد خورد، و خواهی دانست که چقدر کرامت خدا و فضل و
احسان او از تو فوت شده و غم و اندوه و تأسّف بر تو غلبه کرده، سراسر وجودت را فرا میگیرد و اشک در چشمانت حلقه خواهد
صفحه 54 از 59
زد، زیرا سزاوار است که تو بر عزیز خود وفا نمایی. اینک سخن را در این گفتار از تو دریغ کرده و عنان آن را به دست گرفته که
سخن در این مقال زیاد است و آنچه بیان شده از باب اشاره و تنبیه بود، زیرا که آنچه ما میخواهیم شرح دهیم، عبارات گنجایش
آن را ندارند. بدیهی است که وفا و صفا بر یاران حقشناس موقع جدایی و دوري، بهتر از وفا و صفاي در حضور و کنار آنها است،
پس بایستی در قلبت براي مولاي خود وفا و صفا داشته باشی که پروردگار تو براي برطرف کردن اندوهت توانا است. 1 پینوشت:
. 1. اقبال الاعمال، ص 584
چرا نام امامان(ع) در قرآن نیامده است؟
پرسشگر تصور میکند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از بین میرفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد. چه
بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند تا از تولد آن امامان
جلوگیري کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد. روش آموزشی قرآن بیان کلیات و اصول عمومی است،
تشریح مصادیق و جزئیات غالباً بر عهده پیامبر گرامی(ص) میباشد. رسولخدا(ص) نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود، بلکه در
تبیین آن نیز مأموریت داشت، چنانکه میفرماید: و أنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم و لعلّهم یتفکّرون. 1 و قرآن را بر تو
فرستادیم تا آنچه براي مردم نازل شده است، براي آنها بیان کنی و آشکارسازي، شاید آنان بیندیشند. در آیۀ یادشده دقت کنید،
و این نشانه آن است که پیامبر(ص) علاوه بر تلاوت، باید حقایق قرآنی را روشن « لیتلو » یا « لتقراً » : و نمیگوید « تبیّن » : میفرماید
کند. بنابراین انتظار اینکه مصادیق و جزئیات در قرآن بیاید، همانند این است که انتظار داشته باشم همه جزئیات در قانون اساسی
کشور ذکر شود. اینک برخی از روشهاي قرآنی را در مقام معرفی افراد بیان میکنیم: 1. معرفی به نام گاهی شرایط ایجاب میکند
که فردي را به نام معرفی کنند، چنانکه میفرماید: و مبشّراً برسولٍ یأتی من بعدي اسمه احمد 2، (عیسی میگوید): من به شما مژده
پیامبري را میدهم که پس از من میآید و نامش احمد است. در این آیه حضرت مسیح، پیامبر پس از خویش را به نام معرفی
میکند و قرآن نیز آن را از حضرتش نقل مینماید. 2. معرفی با عدد و گاهی شرایط ایجاد میکند که افرادي را با عدد معرفی کند،
چنانکه میفرماید: و لقد أخذ الله میثاق بنیاسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیباً ... . 3 و خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان
دوازده سرگروه برانگیختم. 3. معرفی با صفت بعضی اوقات شرایط ایجاب میکند که فرد مورد نظر را با اوصاف معرفی کند،
چنانکه پیامبر خاتم را در تورات و انجیل، با صفاتی معرفی کرده است. الذین یتّبعون الرسول النّبیّ الأمّیّ الذي یجدونه مکتوباً
عندهم فی التوراة و الإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم إصرهم
و الأغلال التی کانت علیهم... . 4 کسانی که از رسول و نبی درس ناخواندهاي پیروي میکنند که نام و خصوصیات او را در تورات و
انجیل نوشته مییابند، که آنان را به نیکی دعوت کرده و از بديها بازشان میدارد، پاکیها را براي آنان حلال کرده و ناپاکیها را
تحریم مینماید و آنان را امر به معروف و نهی از منکر میکند و بارهاي گران و زنجیرهایی که بر آنان بود، از ایشان برمیدارد... با
توجه به این روش، انتظار اینکه اسامی دوازده امام با ذکر نام و اسامی پدر و مادر در قرآن بیاید، یک انتظار بیجا است؛ زیرا گاهی
مصلحت در معرفی به نام است و گاهی معرفی به عدد و احیاناً معرفی با وصف. مسائل زیادي وجود دارد که قرنها مایۀ جنگ و
جدل و خونریزي در میان مسلمانان شده است، ولی قرآن درباره آنها به طور صریح و قاطع که ریشهکن کننده نزاع باشد سخن
نگفته است، مانند: صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟ حقیقت صفات خبري مانند استواري بر عرش چیست؟ کلام
خدا قدیم یا حادث است؟ خلقت بر اساس جبر استوار است یا اختیار؟ این مسائل و امثال آنها هر چند از قرآن قابل استفاده است،
ولی آن چنان شفاف و قاطع که نزاع را یک سره از میان بردارد، در قرآن وارد نشده است و حکمت آن در این است که قرآن مردم
را به تفکّر و دقت در مفاد آیات دعوت میکند، بیان قاطع همه مسائل، به گونهاي که همه مردم را راضی سازد، بر خلاف این اصل
صفحه 55 از 59
است. معرفی به نام، برطرف کنندة اختلاف نیست پرسشگر تصور میکند که اگر نام امام و یا امامان در قرآن میآمد، اختلاف از
بین میرفت، در حالی که این اصل کلیّت ندارد؛ زیرا در موردي تصریح به نام شده ولی اختلاف نیز حاکم گشته است. بنیاسرائیل،
از پیامبر خود خواستند فرمانروایی براي آنان از جانب خدا تعیین کند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمینهاي غصبشده خود
را باز ستانند و اسیران خود را آزاد سازند. آنجا که گفتند: إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیلالله. 5 آنان به یکی از
پیامبران خود گفتند: براي ما فرمانروایی معین کن تا به جنگ در راه خدا بپردازیم... پیامبر آنان به امر الهی فرمانروا را به نام
معرفی کرده، گفت: إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً... 6 به راستی که خدا طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است. با وجودي
که نام فرمانروا به صراحت گفته شد، آنان زیر بار نرفتند و به اشکال تراشی پرداختند و گفتند: أنّی یکون له الملک علینا و نحن
أحقّ بالملک منه و لم یؤت سعۀً من المال... 7 از کجا میتواند فرمانرواي ما باشد، حال آنکه ما به فرمانروایی از او شایستهتریم، و
او توانمندي مالی ندارد؟... این امر، دلالت بر آن دارد که ذکر نام براي رفع اختلاف کافی نیست، بلکه باید شرایط جامعه، آماده
پذیرایی باشد. چه بسا ذکر اسامی پیشوایان دوازدهگانه، سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند تا از
تولد آن امامان جلوگیري کنند، چنانکه این مسئله درباره حضرت موسی(ع) رخ داد و به قول معروف: صد هزاران طفل سر ببریده
شد تا کلیمالله موسی زنده شد دربارة حضرت مهدي(عج) هم که اشارهاي به نسب و خاندان ایشان شد، حساسیتهاي فراوانی پدید
آمد و خانه حضرت عسکري(ع) مدتها تحتنظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به
حیات او خاتمه دهند. در پایان یادآور میشویم: همانطوري که گفته شد، قرآن بسان قانون اساسی میباشد و انتظار اینکه همه چیز
در آن آورده شود، کاملاً بیمورد است. نماز و روزه و زکات نیز که از عالیترین فرائض اسلام است به طور کلی در قرآن وارد
شده و تمام جزئیات آنها از سنّت پیامبر(ص) گرفته شده است. ماهنامه موعود شماره 80 آیتالله جعفر سبحانی پینوشتها?:
4. سورة . 3. سورة مائده ( 5)، آیۀ 11 . 2. سورة صف ( 61 )، آیۀ 6 . 1. سورة نحل ( 16 )، آیۀ 44 .3/5/ برگرفته از: افق حوزه، 1386
7. همان. . 6. سورة بقره ( 2)، آیۀ 247 . 5. سورة بقره ( 2)، آیۀ 246 . اعراف ( 7)، آیۀ 157
درباره مرکز